گزیده چرند و پرند
وقتی من تفنگ فیتیلهای خالی یادگار جدّ مرحومم را دست میگرفتم، ننم میگفت: ننه آخر از من به تو امانت، هیچوقت به تفنگ دست نزن. میگفتم: ننه آخر تفنگ خالی است. میگفت ننه شیطان پُرش میکند
من تا وقتی که مطلبی را ننوشتهام، کی قدرت دارد به من بگوید تو. خیال را هم که خدا بدون استفتاء از علما آزاد خلق کرده. بگذار من هر چه دلم میخواهد در دلم خیال بکنم.
من آن وقتها همین حرفها را میخواندم و به همان اعتقاد قدیمیها که خیال میکردند «هر چه توی کتاب نوشته، صحیح است» من هم گمان میکردم این حرف هم صحیح است. امّا حالا که کمی چشم و گوشم وا شده، حالا که گوشم قدری میجنبد و حالا که تازه سری توی سرها داخل کردهام، میبینم که بیشتر از آن حرفهایی هم که توی کتاب نوشتهاند، پر و پای قرصی ندارد. بیشتر آن مطالب هم که ما قدیمیها محض همینکه توی کتاب نوشته شده ثابت و مدلل میدانستیم، پاش به جایی بند نیست.
بله من میترسیدم. ترس که عیبوعار نیست من میترسیدم، همانطور که اولیای دولت از مجلس شورا میترسند؛ همانطور که حاجی ملکالتّجار و نایب هادی خان و جلالالسلطنه از انجمن بلدی میترسند؛ همانطور که دزدهای طهران از پلیسهای اجلالالسطنه میترسند؛ همانطور که وزرای ما از استقراض خارجه میترسند؛ همانطور که انگلیسیها به عکس روسها از حکومت حشمتالملک در قاینات میترسند؛ همانطور که بلاتشبیه بلاتشبیه بعضی از علمای ما از تصرف در اموال وقف و مال صغیر میترسند. بله، من میترسیدم
اینجاها الحمدالله ارزانی و فراوانی است. اگر مرگ و میر نباشد، یک لقمه نان رعیتی داریم، میخوریم و میپلکیم. مستبد هم کم است، همهمان مشروطهایم.
ای انسان چهقدر تو در خواب غفلتی؟! ای انسان، چهقدر کند و بلیدی! از هیچ لفظ، پی به معنی نمیبری. از هیچ منطق، درک مفهوم نمیکنی. هیچوقت از گفتههای پیشینیان عبرت نمیگیری. هیچوقت در حکم و معارف گذشتگان دقت نمیکنی با این همه خودت را اشرف مخلوقات حساب میکنی. با این همه سر تا پا از کبر و نخوت و غرور و خودپسندی پُری.
من تا وقتی که مطلبی را ننوشتهام، کی قدرت دارد به من بگوید تو. خیال را هم که خدا بدون استفتاء از علما آزاد خلق کرده. بگذار من هر چه دلم میخواهد در دلم خیال بکنم.
من آن وقتها همین حرفها را میخواندم و به همان اعتقاد قدیمیها که خیال میکردند «هر چه توی کتاب نوشته، صحیح است» من هم گمان میکردم این حرف هم صحیح است. امّا حالا که کمی چشم و گوشم وا شده، حالا که گوشم قدری میجنبد و حالا که تازه سری توی سرها داخل کردهام، میبینم که بیشتر از آن حرفهایی هم که توی کتاب نوشتهاند، پر و پای قرصی ندارد. بیشتر آن مطالب هم که ما قدیمیها محض همینکه توی کتاب نوشته شده ثابت و مدلل میدانستیم، پاش به جایی بند نیست.
بله من میترسیدم. ترس که عیبوعار نیست من میترسیدم، همانطور که اولیای دولت از مجلس شورا میترسند؛ همانطور که حاجی ملکالتّجار و نایب هادی خان و جلالالسلطنه از انجمن بلدی میترسند؛ همانطور که دزدهای طهران از پلیسهای اجلالالسطنه میترسند؛ همانطور که وزرای ما از استقراض خارجه میترسند؛ همانطور که انگلیسیها به عکس روسها از حکومت حشمتالملک در قاینات میترسند؛ همانطور که بلاتشبیه بلاتشبیه بعضی از علمای ما از تصرف در اموال وقف و مال صغیر میترسند. بله، من میترسیدم
اینجاها الحمدالله ارزانی و فراوانی است. اگر مرگ و میر نباشد، یک لقمه نان رعیتی داریم، میخوریم و میپلکیم. مستبد هم کم است، همهمان مشروطهایم.
ای انسان چهقدر تو در خواب غفلتی؟! ای انسان، چهقدر کند و بلیدی! از هیچ لفظ، پی به معنی نمیبری. از هیچ منطق، درک مفهوم نمیکنی. هیچوقت از گفتههای پیشینیان عبرت نمیگیری. هیچوقت در حکم و معارف گذشتگان دقت نمیکنی با این همه خودت را اشرف مخلوقات حساب میکنی. با این همه سر تا پا از کبر و نخوت و غرور و خودپسندی پُری.
- ۹۱۹
- ۲۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط